دنبال کردن مطالب از طریق فید RSS دنبال کردن مطالب از طریق تویتر

تبلیغات

*** جهت نمایش تبلیغ شما با قیمت مناسب در سایت novel-98ia کلیک کنید ***

اطلاعات کاربری


عضو شويد


فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد

آرشیو

جستجو


مطالب پربازدید

آخرین ارسال های انجمن

عنوان پاسخ بازدید توسط
بهترین رمان 3 495 sepi73radin
بر روی بالکن 0 94 alicter19
کافه ای در تابستان 0 77 alicter19
کافونه 0 79 alicter19
گل زخم های خاطره 0 77 alicter19
ناگفته های اندوه 0 74 alicter19
دختر گل فروش 0 142 alicter19
با پاییز عجین شده است 2 147 alicter19
قصه ی باران 0 76 alicter19
فصل عاشقی 0 123 alicter19
دوشیزه ی ..... بقلم شهروز براری صیقلانی پارت هفتم#7 سیرنزولی پیرنگ 2 221 dianasalajegheh
سر فصل عاشقی 60 2059 tofan
اپیزود اول از رمان عاشقانه های حلق آویز 3 187 shahroozbarari
نذر اشتباه 5 237 fatimabanu
اپیزود اول از. پسری که دختر بود و بلعکس بقلم شهروز براری صیقلانی 3 195 shahrooz66barari
عاشقانه طنز حقیقی . فراری خاله پری با شوهرخاله 1 135 shahrooz66barari
داستان کوتاه دیوانه عاشق قفس __شهروز براری صیقلانی 2 143 shahrooz66barari
نقد و بررسی سبک مدرنیته شهروز براری در مجله ادبی چوبک پاییز1397 صفحه 27. 1 114 shahrooz66barari
داستان نویسی خلاق، کفش جامانده بر لبه ی بام ،شهروز براری صیقلانی 1 129 shahroozbarari
متن آزمایشی ، تمرین کار در منزل جلسات آموزشی فن نویسندگی پویندگان دانش 1 362 shahroozbarari


قسمت اول رمان من و تو زندگی آرامش بخشمون

****** آرام ******

اخ جوووووون بالاخره رسیدیم . داشتم همین جوری میرفتم که عمو  سیاوش دستم رو کشید . عمو سیاوش _ دختر حواست کجاست مواظب باش اگه طوریت بشه من چیکار کنم شیطون . ارام _ نترس عمو جون بادمجون بم افت نداره .(البته بلا نسبت من ) عمو خندید و سر تکون دادو چمدون هارو داد دست راننده تا بزاره تو ماشین بعد به کره ای به مرد گفت :
테헤란 거리로 가져 가세요

معنی : لطفا مارو ببرین به خیابون تهران .

اون اقاهم درجواب گفت :네, 앉아주세요. 제가 섬길 것입니다.لطفا منتظر بمونید من الا خدمت میرسم 

بعد ازاون جا دورشد و رفت سمت یکی از تعاونی های فرود گاه اینچئون بعد از چند دقیقه اقای راننده سوار شد وحرکت کرد به سمت خونه جدید در خیابان تهران حرکت کردیم خب رسیدیم نمای خونه سفید بود و برخی جاهاس نمای سنگ کار شده بود عمو وارد خونه شد منم پشت سرش رفتم تو خونه تقریبا اندازه خونه قبلیمون توایران بود اما دکور اینجا یونانی بود 

ههههههه چه جالب خونه تو کره با دکور یونانی ادمای ایرانی توش زندگی میکنن عمو گفت :عمو سیاوش  _ آرام اتاق تو طبقه بالا راستی شب حودودای ساعت 8 یکی از دوستام که اینجا زندگی میکنه میخواد بیاد خونه . بعد به شوخی اضافه کرد یه پسر خوشگلم داره حسابی به خودت برس . ارام _ عموووو من تازه17 سالمه یجوری حرف میزنین انگار من یه دختر 40 ساله ام که موندم رو دستتون . عمو بازم بدون حرف از پله ها بالا رفت (توجه کردید این عمو ماهم چقدر بدون حرف مکان رو ترک می کنه )خب برم اتاقم رو ببینم از پله ها رفتم بالا و به سمت اتاقی که درش سفید بود رفتم درو باز کردم خب من از این خوشم نیومد شبیه سرد خونس از بس همه چیش سفیده در بعدی رو باز کردم این قابل تحمل تر بود یه اتاق صورتی کلا همه چیش صورتی بود نه از این جاهم خوشم نیومد شبیه خونه پلنگ صورتی در بعدی رو باز کردم یه اتاق تقریبا 30 متری با یه تخت سورمه ای ورو تختی مخلوط سورمه ای و صورتی کمرنگ با بالشت هایی که یکی صورتی بود یکی سورمه ای یه کمد سورمه ای یه میز ارایش صورتی خیلی خیلی خیلی خیلی حیلی کمرنگ خوب همین خوبه میریم همینجا مستقر میشیم خب عمو گفت ساعت 8 مهمون داری الا ساعت 3 تا 5 زار بخوابم بعد پاشم لباسامو بایه تیشرت گشاد که روش عکس پاندا داشت و یه شرتک عوض کردم و اومدم رو تخت بخوام وا این چرا انقدر نرمه الا میوفتم رو زمین انقدر که این هی میره پایین انقدر با خودم در گیر بودم که نفهمیدم کی خوابم برد الارم گوشیم زنگ خورد اوف چه زود ساعت 5 شد ولی چون عمو گفت پسر دارن باید خوشگل برم پایین البته نه ایکه بخوام پسررو تور کنم ولی خب نباسد ابروی عمورو ببرم حوله هامو برداشتم به همراه لباس و شامپو هام و بقیه وسایل رو برداشتم و به سمت حموم رفتم تو وان دراز کشیدم به مهمونا فکر کردم یعنی پسره چه شکلیه

خوشگله

دماغش چجوریه

هیکلش چه شکلیه

اه چرا من انقدر دارم به این پسره فکر میکنم همش تقصیر عمو اگه اون حرف رو نزده بود فکر من انقدر مشغول اون پسره نمیشد  و  الا به جای فکر کردن به اون پامیشدم خودم رو میشستم . ا دیر شد جدی جدی  داره دیر میشه بزار پاشم دوش بگیرم دوش گرفتم و اومدم بیرون یه دست لباس از تو گمد اوردم بیرون یه پیراهن بلند که استیناش هم سه رب بود برداشتم ساپورتمم برداشتم (راستی یاد یه جوک افتادم می دونستید معادل فارسی ساپورت چسبونک بی حیا است ) ساپورت مشکی بود و با پاپیون دور لباسم ست بود یه نگاه به ساعت کردم ساعت 6:30 بود موهامو فر درشت کردم موهام یه حالت قهوهای باحالی داشت واسه همین ناز تر دیده میشدم (البته نه اینکه بخوام از خودم تعریف کنم نه برعکس من یه قیافه خیلی خیلی معمولی دارم ) لباس هامو پوشیدم و تصمیم گرفتم یه نمه ارایش کنم واسه همین خط چشم مشکی مو برداشتم و یه زره به چشمم زدم و بعد ریمل و برذاشتم و مژه هامو حالت دار کردم و فرمژه زدم و رژ صورتیملایم و یه رژگونه گلبهی ودر اخر یه تل مشکی با پاپیون صورتی زدم به موهام  ورفتم پایین .

ارسال نظر برای این مطلب


کد امنیتی رفرش


درباره وبلاگ

نودهشتیا|98ia

آمار سایت

آمار مطالب
کل مطالب : 130
کل نظرات : 74


آمار کاربران
افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 1628

کاربران آنلاین

آمار بازدید
بازدید امروز : 57
باردید دیروز : 91
گوگل امروز : 2
گوگل دیروز : 12
بازدید هفته : 336
بازدید ماه : 1,038
بازدید سال : 4,516
بازدید کلی : 87,504

کدهای اختصاصی

پشتیبانی

RSS


Powered By
Rozblog.Com

Translate : Tem98.Ir

از ما حمایت کنید
به novel-98ia امتیاز دهید

Code Center Code Center