سلام من پرهام هستم واین اولین پست من هست و تمام این بر اساس واقعیت های زندگیه خودم میباشد امید وار خوشتون بیاد
رمان در باره ی دختر و پسری هست که دا خل مجازی باهم اشنا میشوند و عاشق یک دیگر میشوند
من پرهام هستم هجده سالم هست و دانشجو رشته ی برق هستم چند وقتی بود که داخل مجازی بودم همش همیشه با دوستانم چت میکردم و شوخی میکردم تا این که یروز به طور تصادفی پست های یه دختری را یه اسم ایدا لایک کردم از پستای اون خوشم اومد خواستم که کمی با اون اشنا بشم واسه همین رفتم پی ویش وسلام کردم
اونم در جوابم سلاو کرد گفت بفرمایید
+ببخشید مزاحمتون شدم راستش می خواستم کمی باهم اشنا بشیم
_چرا اوتوقت باید باهم اشنا بشیم
+خوب راستش من همیشه پستاشمارا لایک میکردم و از پستای شما خوشم اومد
_خوب این دلیل نمیشه که ما باهم اشنا بشیم
+بعله میدونم ولی خوب حالا یکمی باهم اشنا بشیم دیگه چی میشه
_من ایدا هستم هجده ساله از شیراز
+واقعا خوشبختم ایدا خانم منم پرهام هجده اصفهان هستم
_خوش بختم اقا پرهام
+خواهش میکنم گلم
اون روز به هر قیمتی که شد با ایدصحبت کردم و از طرز صحبت کردنش خوشم اومد ازش معلوم بود که یه دختر خیلی گلی و خانمی هست یه چند بار دیگر باهم حرف زدیم تا این یروز ازش خواستم که عکسشا بهم بده
+ایدا جونم
_بله
+راستش میخواستم ببینم الان یه مدت از اشنای ما میگذره میتونم عکستا ببینم
_خوب راستش نمی خوام نارا حتت کنم ولی من نمی تونم عکس بدم اخه من یه دخترم درک کن
+باش عزیزم اشکال نداره پس هر موقع که بهم اعتماد کردی بده عکس
_ممنونم که درکمیکنی باش حتما بعد یع مدت بهتون عکس میدم ّّی