دنبال کردن مطالب از طریق فید RSS دنبال کردن مطالب از طریق تویتر

تبلیغات

*** جهت نمایش تبلیغ شما با قیمت مناسب در سایت novel-98ia کلیک کنید ***

اطلاعات کاربری


عضو شويد


فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد

آرشیو

جستجو


مطالب پربازدید

آخرین ارسال های انجمن

عنوان پاسخ بازدید توسط
بهترین رمان 3 495 sepi73radin
بر روی بالکن 0 94 alicter19
کافه ای در تابستان 0 77 alicter19
کافونه 0 79 alicter19
گل زخم های خاطره 0 77 alicter19
ناگفته های اندوه 0 74 alicter19
دختر گل فروش 0 142 alicter19
با پاییز عجین شده است 2 147 alicter19
قصه ی باران 0 76 alicter19
فصل عاشقی 0 123 alicter19
دوشیزه ی ..... بقلم شهروز براری صیقلانی پارت هفتم#7 سیرنزولی پیرنگ 2 221 dianasalajegheh
سر فصل عاشقی 60 2057 tofan
اپیزود اول از رمان عاشقانه های حلق آویز 3 187 shahroozbarari
نذر اشتباه 5 237 fatimabanu
اپیزود اول از. پسری که دختر بود و بلعکس بقلم شهروز براری صیقلانی 3 195 shahrooz66barari
عاشقانه طنز حقیقی . فراری خاله پری با شوهرخاله 1 135 shahrooz66barari
داستان کوتاه دیوانه عاشق قفس __شهروز براری صیقلانی 2 143 shahrooz66barari
نقد و بررسی سبک مدرنیته شهروز براری در مجله ادبی چوبک پاییز1397 صفحه 27. 1 114 shahrooz66barari
داستان نویسی خلاق، کفش جامانده بر لبه ی بام ،شهروز براری صیقلانی 1 129 shahroozbarari
متن آزمایشی ، تمرین کار در منزل جلسات آموزشی فن نویسندگی پویندگان دانش 1 362 shahroozbarari


دختر احساس پسر وسواس

با سرعت از پله های دانشگاه رفتم بالا نزدیک در کلاس اقای رضوی استاد تاریخ و دیدم

مثله جت از کنارش رد شدم و وارد کلاس شدم

اوف خدارو شکر اگه ۳۰ثانیه دیر تر میومدم این واحد مینداختم

رفتم کنار طلا دوستم از دبیرستان تا حالا باهمیم و با علاقه وارد رشته گرافیک شدیم

-به سالام خلا خانم چه خبر-

-جییییغ من طلا هسم طلااا

اقای رضوی ک تا اون لحظه توی خس و خال بود ،ای وای ببخشید حس و حال ،من فارسی صفره،خلاصه با صدای طلا از جاش پرید و هردو مونو بیرون کرد

توی راهرو طلا با سرعت و سر و صدا افتاد دنبالم منم مثله جت فرار کردم،یه دفعه صدای حیغشو شنیدم ، سریع برگشتم طرفش دیدم داره  به یه برگه نگاه میکنه ،رفتم کنارش گفتم چیه طلا پرسیدم

- اینو ببین اقای بامداد اگهی برای مسابقه زده

-بامداد کیه چه اگهی

-اقای بامداد بزرگ ترین شرکت ساختمان سازی توی شمال داره ،اگهی برای مسابقه سرای

-مگه نمیگی ساختمان سازی پس چرا اگهی برای گرافیست زده

-نمیدونم ،فقط مبفهمم اگه قبول بشیم میتونیم مشهور بشیم

-بیا بریم پیش اقای ملک زاده

(اقای ملک زاده رییس دانشگاهه) در زدیم و وارد شدیم

-سلام اقای ملک زاده خوبید؟ببهشید مزاحمتون شدیم

-سلام عزیزانم بفرمایید

-ببخشید اقای بامداد اگهی برای چی زدن ؟مگه ایشون شرکت ساختمان سازی ندارن؟

-بله ایشون دنبال بهترین گرافیست های شمالن ،میخوان یک ساختمان پنجاه طبقه بسازند

-خب پس چرا دنبال گرافیست هستن؟

-صبر داشته باش دخترم

اه طلا ابرومونو بردی ، طلا با خجالت سروش پایین انداخت ک اقای ملکه گفت

-پسرشون شرکت طراحی دکوراسیون دارن و میخوان در ساخت و طراحی این ساختمان شرکت کنن،من اسم شما دو نفر و بابک مهرجو رو فرستادم،امید وارم موفق باشید

-خیلی ممنون اقای ملک زاده

-در ضمن مسابقه بیست روز دیگست،خودتونو اماده کنید

-بله حتما

با خودم فکر کردم برای کسب تجربه خوبه ،من و طلا هیچ کدوم نیاز مالی نداشتیم

طلا  مامان بابای باز نشسته داره و یه برادر ک اسمش طاهر هست و دکتر اطفاله،

منم پدرم دکتر مغز و اعصابه و مادرم روانشناسه

یه خواهر دارم به اسم سوگل ک پرستاره و یه برادر بزرگ ب اسم سینا ک وکیله ،خودمم دانشجوی گرافیکم و بیست ساله اینم سوگنده عاشق فسنجونم ، خیلی هم مرتبم(اره جون خودت)

ارسال نظر برای این مطلب


کد امنیتی رفرش


درباره وبلاگ

نودهشتیا|98ia

آمار سایت

آمار مطالب
کل مطالب : 130
کل نظرات : 74


آمار کاربران
افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 1628

کاربران آنلاین

آمار بازدید
بازدید امروز : 48
باردید دیروز : 91
گوگل امروز : 2
گوگل دیروز : 12
بازدید هفته : 327
بازدید ماه : 1,029
بازدید سال : 4,507
بازدید کلی : 87,495

کدهای اختصاصی

پشتیبانی

RSS


Powered By
Rozblog.Com

Translate : Tem98.Ir

از ما حمایت کنید
به novel-98ia امتیاز دهید

Code Center Code Center