صبح که بیدارشدم رفتم حموم یه دوش گرفتم...کنارلبم پاره شده بود.لباس پوشیدم ورفتم پایین مثله همیشه صبحانه رواماده کردم ویکی یکی اومدن پایین. سوگل بانفرت ازم روگرفت وباتشر گفت:یه چای بریز برام. دایی گفت:پانیذ جان یه چای دبش براداییت بریزکه صبح پنج شنبه ای حسابی میچسبه.
بالبخندبراش چای ریختم وبعدبراسوگل تاخواستم بشینم آرشین خانوم باوضعی خواب الود یه لباس خواب ساتن بلندتشریف فرماشد. گفت:پاشو یه چای بریزعقلت نمیکشه. گفتم:کوبزاربرسی ازراه بعد دستوربده. آرشین بعدسلام نشست روی صندلی وگفت:زیادحرف نزن کاری روکه گفتم بکن.بانفرت ازش روگرفتم ویه چای ریختم وتقریباپرت کردم جلوش خودم به شخصه دیدم آرشین باارنجش دورازچشم بقیه کاری کردتاچای بریزه رومیز بعدهم دادوهوار راه انداخت وگفت:دختره ی احمق...سوختم داری چه غلطی میکنی...ببین بابا ازعمداون کارکرد تامن بسوزم.به سوگل نگاه کردم داشت با بدجنسی وخباثت نگاه میکرد...گفتم:اگه کسی ندیدمن که دیدم باارنجت زدی به استکان چای تاازعمدمنوپیش دایی خراب کنی....من اگه بخوام اذیتت کنم مطمئن باش ازاین کارای خاله زنک بازی مثل تومادرت استفاده نمیکنم.آرشین داشت ازحرص میترکید منم ریلکس نشستم که ارشین بلندشدوگفت:دیگه میلی به صبحانه ندارم...ورفت.
دختره ی افاده ای احمق فک کرده دیگه مثله سابق میترسم وخجالتیم واون هرغلطی که بخوادمیتونه بکنه...بی خیال صبحانه ام روخوردم و،وقتی رفتن بیرون منم میزوجمع کردم...
********************************
ازحموم که بیرون اومدم موهای بلندقهوه ای موخشک کردم یه کت ودامن گلبهی وسفید پوشیدم موهام لخت بودن وبلند وهمون جوررهاکردم یه رژگلبهی هم به لب های خوش فرمم زدم ودورچشم های درشت کشیده ام روسیاه کردم به ریمل احتیاجی نداشتم چون مژه هام پروبلندبودن...یه نگاه کلی به خودم انداختم واخرسرکفش های پاشنه بلندمشکی موهم پام کردم ورفتم بیرون همه جای خونه میزوصندلی چیده بودن دایی منودید وبه سمتم اومد. منم رفتم پایین دایی بغلم کردوباصدایی که کمی لرزش درش حس میشد گفت:گاهی وقت هامنویاد رکسانا میندازی...وپیشونیم وبوسید. یه لبخندبه این محبتش کردم وهیچی نگفتم.دایی گفت:متاسفم که امشب باید توی مهمونی ساقی باشی....سوگل زن دایی خوبی برات نبوده ونیست وهرکارکردم نتونستم راضیش کنم که ازاین تصمیم که توساقی نباشی بیادپایین.دستش روگرفتم وگفتم:مهم نیست دایی چون من شماومحبت تون رودارم...پس خودم وخودتون روعشق است دایی جون.دایی فقط یه لبخندزدوهیچی نگفت